سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وایسا دنیا...
لینک دوستان

http://newcov.tv/wp-content/uploads/2012/11/the-end-for-now.jpg


[ یادداشت ثابت - شنبه 92/6/10 ] [ 10:9 عصر ] [ Adam Barfi ]

http://media.afsaran.ir/simXaT.jpg


[ سه شنبه 93/4/3 ] [ 12:0 عصر ] [ Adam Barfi ]

http://www.nihadnadam.com/img/names/names_Salaam.jpg


[ دوشنبه 93/4/2 ] [ 10:9 عصر ] [ Adam Barfi ]

 

نه آن قدر پاکم که کمکــــم کنی و نه آن قدر بدم که رهـــایم کنی

میــــــــان این دو گمم !

هم خــــود را و هم تــــــو را آزار میدهم

هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنـــــــــی باشم که تو خواستی و

هــــــرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهـــــــایم کنی

آنقدر بــی تو تنهــــــا هستم که بی تو یعنی “هیــــچ” یعنی “پـــــوچ” !

خـــــــــدایا هیــــــــچ وقت رهـــایم نکن... !

خدای من ممنون که مرا رها نمیکنی....وقتی تو هستی من احتیاج به هیچ آدمی ندارم که آخرش هم همه این آدما 1 روزی رهایم میکنند اما تو همچنان خواهی بود.....

درسته ما آدما به عشق هم و به امید تو زندگی میکنیم و توی این یک سال که بیشتر از همیشه به تو نزدیک شدم...و هر روز نزدیک و نزدیکتر....و گاهــــــــی کاری کردم و دوباره دور شدم.....اما هـــــــــرکس اومد تو زندگیم جز خیر وصلاح نداشت...و هرکس هم رفت بودنش جز شر تو زندگیم نداشت و با رفتنش ارامش برگشت....

و من در اوج نا امیدی بودم یادته خدا جون؟؟دیگه فکر میکردم تو هم صدامو نمیشنوی....اما درست همون لحظه کسی از راه رسید که فقط تو میتونستی اونو برسونی...و نور امید رو توی زندگیم روشن کنی....درست در تاریکترین لحظات....خدا جــــــونـــم..........ممنـــــــــــــــــــــــــــونم....از اون شب چنان آرامشی گرفتم که احساس سبکی یک پر رو دارم.....و تا ابد فراموش نخواهم کرد....و همیشه به عشق کسانی که دوستم دارند زندگی خواهم کرد و برای بهترین بنده شدن و بهترین شیعه شدن تلاش خواهم کرد و جز رضای تو امام زمانم هیچ نمیخواهم....که زمانی که همه با من دشمن بودند تو در کنارم بودی...و حتی وقتی همه تآییدم کردند به من فهماندی کارم اشتباست..تـــــــــا به اینـــــــــــجا رسیدم...و اکنون نتیجه ی مورد قبول من تنها رضای توست وهرگز دست ازتلاش برنخواهم داشت....

 

 


[ جمعه 92/4/14 ] [ 8:26 عصر ] [ Adam Barfi ]

  دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

 

http://uploadiha.com/images/lx8hw1hmp5y5vbvkxv8k.jpg


[ پنج شنبه 92/2/5 ] [ 8:2 عصر ] [ Adam Barfi ]

هوا ابری است

 

 

 

چشم چشم را نمی بیند

 

 

 

گوئی مه همه جا را فرا گرفته است

 

 

 

نه، مه نیست، ابر نیست، دود نیست.....

 

 

 

اینها غبار اهریمن است

 

 

 

دعاها به جایی نمیرسد

 

 

 

دلها بی رنگ است

 

 

 

آمدن ها مصنوعیست

 

 

 

رفتن ها راهیست، به سوی نرسیدن ها

 

 

 

شیطان می گوید، اگر تنها یک آدم پیدا کنم به آن سجده میکنم ..!!

 

 

 

این است دنیای ما..!!

 

 

 

دنیایی که ما ساختیم

 

 

 

یعنی بدتر از این هم می شود؟

 

 

 

بی شک ....

آری ی ی ی ی ی.....

 


[ جمعه 92/1/16 ] [ 11:3 عصر ] [ Adam Barfi ]

چند وقتیه که یک حس عجیبی دارم....نمیدونم چه حسیه اما منو به نوشتن وادار میکنه...

دلم میخواد از عشقی بنویسم که چند سال پیش از یک عشق زمینی شروع شد...اما بعد از چند وقت که خیلی هم ساده نگذشت و سختی های زیادی کشیدم،خیلی فراتر از یک عشق زمینی شد....عشقی که منو تا آسمون برد و آغوش گرم معشوق حقیقی و واقعی رو حس کردم که هیچوقت تنهام نخواهد گذاشت...و هرچی گذشت،هر روز و هر لحظه چیز های قشنگ این دنیا بهم نشون داد و امید زندگی بهم داد....درست وقتی که همه ی امیدهام از بین رفته بود...

اما یک سالی میشد که با کارها و رفتارام خودمو ازش جدا کرده بودم بدون این که بفهمم....اما حالا قدر اون لحظه ها رو میدونم....شاید این حسی که دارم الان باعث بشه دوباره اون آغوش گرم رو احساس کنم...دوباره پیشش برگردم...موهامو نوازش کنه....بهم آرامش بده...توی گوشم بگه که دوستم داره...خدایا....عاشقانه میپرستمت....آغوش گرمت را به من برگردان که آغوش هیچکس را نمیخواهم.....قول میدم دیگه کاری نکنم که از دستت بدم....

 


[ دوشنبه 92/1/12 ] [ 10:13 عصر ] [ Adam Barfi ]

حس موش آواره ای را دارم که در کانال فاضلاب خوراک گربه های کثیف میشود و آب از آب دنیا هم تکان نمیخورد....

بقض دارم امشب...خستــــــــــــــه ام......مثل سیاستمداری که تنها مانده....که بی بدرقه ممیرود که میرود....


[ پنج شنبه 92/1/8 ] [ 2:41 عصر ] [ Adam Barfi ]

شخصی به همسرش میگوید:

من عاشق تو هستم و بدون تو نمیتوانم زندگی کنم...

اما این عشق نیست!!گرسنگی است...

شما نمیتوانید در آن واحد هم کسی را دوست بدارید هم بی تابانه نیازمندش باشید.

عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را آزاد میگذارد تا خودش باشد.در عشق اجباری نیست.عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن.

برای آنکه کسی یا چیزی را بدست آوری،رهایش کن....!


[ دوشنبه 91/12/21 ] [ 10:34 عصر ] [ Adam Barfi ]
نــه از تنهــایــی مــی‌تــرســم،

نــه از تنهــا مــانــدن!


تــرســم از

تنهــا بــودن،

در کنــار دیگــری ســت . . .


[ سه شنبه 91/11/24 ] [ 8:52 صبح ] [ Adam Barfi ]
   1   2      >
درباره وبلاگ

امکانات وب
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ]
مداحان